ღ نـــفــس ღ ♥ مــگر تــو هوا بودی که در نبــودت اهسته دارم خفه می شوم ؟♥ |
|||||||
یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : nafas
قانون وحش ميگويد: «تنها زماني که گرسنه هستيد بکشيد»
عکاس ميشل دنيس - که اين تصاوير شگفتانگيز را در سياحت اکتشافي در افريقا در کنيا گرفته است، گفت که از آنچه که ديدم حيرت کردم. او گفت: در صبح يکروز ما اين سه يوزپلنگ را ديديم، به نظر مي رسيد که گرسنه نباشند، با هم بازي ميکردند. در يک نقطه، آنها گروهي از آهوان را ديدند که فرار ميکردند. اما يک آهو که جوان بود به اندازه کافي سريع نبود و به راحتي گرفتار اين برادران شد. اين صحنههاي فوقالعاده را در ادامه مطلب ببينيد: ادامه مطلب ... شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : nafas
آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک نارنجکانداز : گفتی تا چند بشمرم؟
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد…
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی…
آخرین کلمات یک دوچرخهسوار : نخیر حق تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرندهام!
آخرین کلمات یک سرنشین اتوموبیل : برو سمت راست راه بازه…
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟.
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره…
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم…
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همهاش سه نفرند…
آخرین کلمات یک قهرمان اتوموبیلرانی : مکانیک یادش رفته ترمز رو درست کنه!
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است…
آخرین کلمات یک کوهنورد : سر طناب رو محکم بگیری ها…
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری…
آخرین کلمات یک گیتاریست : یه خرده ولوم بده…
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک مادر : بالأخره سیدیهات رو مرتب کردم…
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بیخطره…
آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر : معلومه که ازش بکآپ گرفتم!
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان : من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیهام صحیح نبود.بیماریتون لاعلاجه…
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران : باب میلتون بود؟
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد…
آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه! شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : nafas
بهش گفتم سی دی مادربردت رو بده کار ضروری دارم. رفت خونه و بعد از دو ساعت اومده می گه همونی که روش نوشته Gigabyte؟
گفتم پـَـ نه پَــ! همونی که نوشته گلچین شاد بندری ۹۰! از گوگل سایت رو باز کردم، نوشته آیا می خواهید وارد سایت شوید؟ گفتم پـَـ نه پَــ! مثل این که زنگو اشتباه زدم با طبقه بالایی کار دارم، ببخشید دیگه تکرار نمی شه! مامور آمار: شما فرزند خانواده هستید؟ پـَـ نه پَــ! من پدر خانواده ام ولی خیلی خوب موندم! دوستم ازم پرسید دیروز چند شنبه بود؟ گفتم: دوشنبه. گفت: وااای، یعنی امروز سه شنبه است؟ گفتم: پـَـ نه پَــ! به علت درخواست مکرر بینندگان، روز دوشنبه یک روز دیگه تمدید شد، هنوز دوشنبه است! به مامانم می گم: من میرم کارواش... می گه: ماشین را هم می بری؟ می گم: پـَـ نه پَــ! می رم اون جا دوش بگیرم! دارم سبزی خورد می کنم، دستم رو بریدم... می گم چسب داری؟ می گه: دستت رو بریدی؟ پـَـ نه پَــ! می خوام وقتی کارم تموم شد دوباره سبزی ها رو بچسبونم! سوسکه را کشتم، جنازه شو برداشتم ببرم بیاندازم بیرون. همسرم بین راه نگاه می کنه، می گه کشتیش؟ ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
امروز قصد داریم شما رو به شهر لاسوگاس ببریم به مرکز این شهر و درون استخری مدرن و زیبا با تکنولوژی روز ! طراحی این ساختمان توسط گروه معماری Graft انجام شده، این طراحان رستوران و استخر رو با هم ادغام کردهاند، در حال حاضر مردم لاسوگاس و شهرهای اطراف این مکان رو بخاطر لوکس بودن و تکنولوژی روز آن میشناسند و به گفته معماران و اهالی این شهر این ساختمان افراد زیادی رو بخودش جلب خواهد کرد، شما رو به مشاهده تصاویر این ساختمان دعوت میکنیم!
ادامه مطلب ... پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : nafas
حکایت زندگی ما موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید !
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد .
همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد !
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید !
از مرغ برایش سوپ درست کردند !
گوسفند را براي عیادت كنندگان سر بریدند !
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند .
و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می كرد و به مشکلی كه به دیگران ربط نداشت فكر میكرد !
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||||||
|