شب امتحان خوابگاه دخترا :
چهار بار دوره کردم ..! میفهمی چهار بار!
نتونستم دوره ی پنجمو بزنم!
مهناز جون اون کتابو بده به من(صدای هق هق و گریه)
شب امتحان خوابگاه پسرا:
( ساعت ۲ نیمه شب همراه با دود قلیون ) حیوون مگه بهت نمیگم رَد بده ..!!
شاهش دست من بود...!!
اونایی که ده دقیقه ی پایانی امتحانا همینجوری میشن
یاد ایام و گذر عمر ..
"تو ديگه بازي نيستي"
.
.
.
.
.
.
يكي از بزرگترين تهديدهاي دوران كودكي
حالا که من بازی نیستم
منم بازی تون رو
خراب می کنم
گناه دارن... دیگه تخم مرغ نمیخوریییییییم
به 10 دقیقه برسه = راننده تیکه پاره
سلامتی استادی که سرجلسه امتحان دید برگم سفیده، اومد درگوشم گفت نگران چی هستی؟ اسمتو بنویس بقیش با من!
ولی حیف بیدار شدم بقیه خوابمو ندیدم...
من و برادرم سرما نمی خوریم اصلا !!! مامانم میگه برای اینکه وقتی بچه بودین از حمام که می اومدین میذاشتمتون جلو پنکه خشک بشین حالا بدنتون مقاوم شده ! یعنی خلاقیت فوران کرده
یکی مینویسه لطفا مرا بشویید، یکی هم اینجوری هنر به خرج میده
جمله "Love You" را پیدا کنید
S - R - T - U - U - H - S - L - I - O - P - X - Q - J - T - O - L - D
E - A - A - l - o - V - e - Y - o - U - t - O - I - F - Q - M -V - B
P - E - B - O - I - F - Q - D - D - I - V - A - F - G - S - P - O-A
A - R - N - J - T - W - F - U - P - F - S - Ñ - A - D - S - Q - I - U
S - R - T - U - U - H - S - L - I - O - P - X - Q - J - T - O - L - D
E - D - A - K - M - P - N- E - A - W - O - L - Y - A - T- M -V - B
P - E - B - O - I - F - Q - D - D - I - V - A - F - G - S - P - O-A
g-f-f - H - S - L - I - O - P - X - Q - J - D - A - K - M - P - N- E
میتونی حدس بزنی این عکس چیه ؟
پس از سيل سال گذشته در منطقه سند پاكستان، هزاران درخت با تار عنكبوت تنيده شده اند. ميليون ها عنكبوت براي در امان ماندن از امواج سيل به بالاي درختان رفته اند
هرگز زود قضاوت نكن!
مرد مسني به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالي كه مسافران در صندليهاي خود نشسته بودند، قطار شروع به حركت كرد.
به محض شروع حركت قطار پسر ٢۵ ساله كه كنار پنجره نشسته بود پر از شور و هيجان شد.
دستش را از پنجره بيرون برد و در حالي كه هواي در حال حركت را با لذت لمس ميكرد فرياد زد: پدر نگاه كن درختها حركت ميكنند! مرد مسن با لبخندي هيجان پسرش را تحسين كرد.
كنار مرد جوان، زوج جواني نشسته بودند كه حرفهاي پدر و پسر را ميشنيدند و از حركات پسر جوان كه مانند يك كودك ۵ ساله رفتار ميكرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هيجان فرياد زد: پدر نگاه كن درياچه، حيوانات و ابرها با قطار حركت ميكنند!
زوج جوان پسر را با دلسوزي نگاه ميكردند.
باران شروع شد چند قطره روي دست مرد جوان چكيد.
او با لذت آن را لمس كرد و چشمهايش را بست و دوباره فرياد زد: پدر نگاه كن باران ميبارد، آب روي دست من ميچكد!
زوج جوان ديگر طاقت نياورند و از مرد مسن پرسيدند: چرا شما براي مداواي پسرتان به پزشك مراجعه نميكنيد؟
مرد مسن گفت: ما همين الان از بيمارستان بر ميگرديم. امروز پسر من براي اولين بار در زندگي ميتواند ببيند...
پیام ارسالی یکی از اعضای گروه
کاش میشد سردی دل آدم ها رو مثل سردی همین دستها با یه نفس عمیق گرم کرد و یه راهی به قلبشون باز کرد...